کد مطلب:29270 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

وحشی بافقی












.

4050. وحشی بافقی می سراید:


نه هر دل، كاشف اسرارِ «اسرا»ست
نه هر كس، محرم رازِ «فَأَوْحی» است


نه هر عقلی كند این راه را طی
نه هر دانش به این مقصد برَد پی


نه هر كس در مقامِ «لی مع اللَّه»
به خلوت خانه وحدت برَد راه


نه هر كو بر فراز منبر آید
«سَلونی» گفتن از وی درخور آید


سَلونی گفتن از ذاتی است از بر
كه شهر علم احمد را بُود دَر


چو گردد شه نهانی خلوت آرای
نه هر كس را در آن خلوت بُود جای


چو صحبت با حبیب افتد نهانی
نه هر كس راست راز هم زبانی


چو راه گنج، خاصان را نمایند
نه بر هر كس كه آید، در گشایند


چو احمد را تجلّی رهنمون شد
نه هر كس را بُود روشن كه چون شد


كس از یك نور باید با محمّد
كه روشن گرددش اسرار سرمد


بُود نقش نبی نقش نگینش
سُراید «لو كُشِف» نطق یقینش


جهان را طی كند چندی و چونی
كلامش را طراز آید «سَلونی»


به تاجِ «إنّما» گردد سرافراز
بدین افسر، شود از جمله ممتاز


بر اورنگ خلافت، جا دهندش
كنند از «إنّما» رایت بلندش


مَلَك بر خوان او باشد مگس ران
بود چرخش به جای سبزیِ خوان


ولایش عروة الوثقی، جهان را
بدو نازِش زمین و آسمان را


زپیشانیش نور وادیِ طور
جبین و روی او، نورٌ علی نور


دو انگشتش درِ خیبر چنان كَند
كه پشت دست حیرت، آسمان كَند


سرانگشت ار سوی بالا فشاندی
حصار آسمان را در نشاندی


یقینِ او ز گرد ظنّ و شك پاك
گمانش برتر از اوهام و ادراك


دو لُمعه نوك تیغ او ز یك نور
دو بینان را از او چشم دو بین كور


شد آن تیغ دو سر كو داشت در مشت
برای چشم شرك و شك، دو انگشت


سرِ تیغش به حفظ گنج اسلام
دهانی اژدهایی لشكر آشام


چو لای نفی، نوك ذوالفقارش
به گیتی، نفی كفر و شرك، كارش


سرِ شمشیر او در صَفدری داد
ز لای «لا فتی إلّا علی» یاد


كلامش نایب وحی الهی
گواه این سخن، مَه تا به ماهی


لغتْ فهمِ زبانِ هر سخن سنج
طلسم آرای راز نقد هر گنج


وجودش ز اوّلین دَم تا به آخر
مبرّا از كبایر وز صغایر


تعالی اللَّه، زهی ذات مطهّر
كه آمد نَفْس او نَفْس پیمبر


دو نهر فیض از یك قُلزُم جود
دو شاخ رحمت از یك اصل موجود


بعَینه همچو یك نور دو دیده
كه آن را چشم كوته بین، دو دیده


دویی در اسم، امّا یك مسمّا
دو بین، عاری ز فكر آن معمّا


بس این شاهد كه بودند از دویی دور
كه احمد خواند با خویشش ز یك نور


گر این یك نور بر رُخ پرده بستی
جهان، جاوید در ظلمت نشستی.[2].









    1. كمال الدین محمّد وحشی بافقی كرمانی، از شاعران عهد صفوی است و سال تولّد وی معلوم نیست. او در جوانی به یزد و سپس به كاشان رفت و به تدریس پرداخت. وی سپس به یزد برگشت و تا آخر عمر در همان جا ماند. وی شاه طهماسب و نیز حاكم یزد و فرمانروای كرمان را مدح كرده است. دیوان وی شامل قصیده، قطعه، تركیب بند، ترجیع بند و رباعی است. وی چند مثنوی هم به نام های خُلد برین، ناظر و منظور و فرهاد و شیرین دارد. وی در سال 991 ق، درگذشت.
    2. دیوان وحشی بافقی (مقدمه:سعید نفیسی، حواشی:م. درویش، 1342ش):500 - 498.